loader-img
loader-img-2

قصه سارا مربای سیب و رودخانه (پرنده آبی)چ2 شمیز خشتی

رودخانه گفت:((خب کلمه ها سنگین اند؛مثل سنگ. همین جا می مونند .فردا می تونی بیایی حرف های را که زدیم ؛جمع کنی ببینی )). سارا پرسید:((یعنی همه ی سنگ ها یک وقتی کلمه بودند؟))رودخانه گفت:((همین طوره!ببین فکر می کنی من چطوری می تونم تو را یادم بمونه؟من از روی کلمه هایی که به هم گفتیم رد می شم.روی آن ها دست می کشم و تو را می شناسم)).