سر
کوچه ، سلمان یکهو خشکش زد . داشت بالای سرش را میپایید .گردن کشیدم و روی سیم
های تیر برق نگاه کردم . لنگه کفشی کهنه دهان وا کرده را با طناب بسته بودند به
لنگ های دراز یک مرغ دریایی مرده ، و معلقش کرده بودند لای سیم های برق . لنگه
کفش تاب میخورد و آن طرفش جنازهی وارونهی مرغ دریایی هی میرفت به چپ ... هی
میرفت به راست ... بال های دراز و آمیزانش تا زیر سیم ها پایین آمده بود
دیدگاه شما
نظرات کاربران ( 0 نظر)