"نو دل همیشه دوست داشت چیزی ببافد. او حتی جمله یمخصوص بافتن را هم بلد بود: یکی از زیر... یکی از رو یکی را بکش ... بگذار رو...
پس وقتیاو یک کلاف کاموای پشمی پیدا کرد شروع کرد به بافتن و بافتن و بافتن اما خودش را هم در میان بافتنی خیلی بزرگش بافت و به دردسر افتاد."
دیدگاه شما
نظرات کاربران ( 0 نظر)