loader-img
loader-img-2
تاجرپیشه‌ای که ناشر شد

نامش پای تمام قراردادهای انتشار کتاب در فرانکلین دیده می‌شود. تقریباً محال است که اسمی از این انتشارات قدیمی در میان باشد و حرفی از همایون صنعتی‌زاده نباشد. در خانواده‌ای کرمانی که تجارت و کارآفرینی پیشه‌شان بود، به دنیا آمد و بزرگ شد. شاید هم به این دلیل در کارنامۀ حرفه‌ای او فعالیت‌های بسیاری از کشاورزی و گلاب‌گیری در لاله‌زار کرمان تا فعالیت در صنعت چاپ و نشر دیده می‌شود؛ صنعتی که نامِ همایون صنعتی‌زاده را همچون پدر، پدربزرگ و برادرش ماندگار کرد. 


سال‌های آغازین دههٔ سی خورشیدی، برای صنعتی‌زادۀ جوان، آمیخته به افکاری بلندپروازانه بود. او در ذهن داشت که نمایندگی کمپانی‌های بزرگ جهان را به تهران بیاورد. بسیاری از این کمپانی‌ها پوستر معرفی خود را برای صنعتی‌زاده فرستاده بودند. در همان روزها، در سال 1333، نمایشگاهی در طبقۀ دوم خانه‌اش دایر کرده بود و در آن پوسترها را به همراه تابلوهایی می‌فروخت. روزی دو نفر آمریکایی به همراه کارمند سفارت به بازدید از این نمایشگاه رفتند و در پایان از صنعتی‌زاده خواستند که نمایندگی انتشارات فرانکلین در تهران را بپذیرد. انتشاراتی که دفتر مرکزی‌اش در نیویورک قرار داشت. اما جواب صنعتی‌زاده یک چیز بود «به آن‌ها گفتم این کارِ من نیست. من خودم ارباب خودم هستم، حالا بیایم حقوق‌بگیر شما بشوم؟» 


نمایندگان ناشر آمریکایی از صنعتی‌زاده درخواست می‌کنند که حداقل تا زمان یافتن نماینده‌ای در تهران، چند نسخه کتاب را نزد او به امانت بگذارند. این کتاب‌ها بعدتر به مثابه پنجره‌ای می‌شوند برای تاجری که تا چندی قبل در بازار حتی به داد و ستد برنج نیز پرداخته بود. خودش داستان مواجهه با کتاب‌ها را چنین توصیف می‌کند.

«یک روز کرمم گرفت که ببینم این کتاب‌ها چیست. نگاه کردم دیدم عجب کتاب‌های قشنگی است. از جمله یک سری چه می‌دانم کوچک 36 صفحه‌ای با قطع کوچک. من واقعاً خوشم آمد. اتم چیست؟ مولکول چیست؟ نور چیست؟ الکتریسیته چیست؟ دیدم عجب دنیایی است.»

او پیشنهاد نمایندگان فرانکلین را قبول کرد و فعالیت شاخۀ تهرانِ این انتشارات آغاز شد.

«با پدرم هم مشورت کرده بودم، گفته بود این کار صواب است، بکن. مردم باسواد می‌شوند. {به ناشر} گفتم شرط این است که در انتخاب کتاب دخالت نکنید. کتاب‌ها را من انتخاب می‌کنم. حرف مرا خیلی جدی نگرفتند، گفتند باشد.»


فرانکلین کار خود را با ترجمۀ 15 کتاب آغاز کرد و این عناوین رفته رفته زیاد شد تا جایی که در پایان حیات این انتشارات به 1500 عدد رسیده بود. عناوینی که بسیارش بعد از انقلاب و پدید آمدن انتشارات علمی و فرهنگی نیز همچنان تجدید چاپ می‌شوند. صنعتی‌زاده حق‌الترجمۀ این کتاب‌ها را یکجا می‌خرید و صفر تا صد کارِ چاپ را انجام می‌داد. شیوه‌ای که برای اولین بار کپی‌رایت را در صنعت نشر ایران به صورت حرفه‌ای جا انداخت. او در ادامهٔ راه خود و در پایان دههٔ 30 خورشیدی، سازمان کتاب‌های جیبی را هم راه‌اندازی کرد که هدفش افزایش تیراژ کتاب و کاهش قیمت آن بود. 


اما هرچه کارِ فرانکلین بیشتر می‌گرفت، دامنۀ ابتکارات صنعتی‌زاده هم گسترده‌تر می‌شد. او درصدد بود بازار بیشتری برای کتاب‌های خود ایجاد کند، کتاب‌هایش فارسی زبان بود پس چه مقصدی بهتر از افغانستان که مردمانش به زبان فارسی صحبت می‌کردند.

«گفتم بروم کابل و تیراژ کتاب را زیاد کنم. ایران‌ایر تازه یک خط تهران-کابل دائر کرده بود. شب می‌رفتید زاهدان می‌خوابیدید، صبح سوار می‌شدید می‌رفتید کابل. یک مشت کتاب زدم زیر بغلم پاشدم رفتم کابل. آن‌قدر برخورد سردی با من شد که نگو و نپرس.»

این پایان راه نبود بلکه بعدتر وزارت فرهنگ افغانستان به دلیل مواجهه با مشکل چاپ در این کشور از ایران درخواست کمک کرد و بخشی از بار انتشار کتاب‌ها درسی افغانستان به سمت ایران آمد چاپخانه‌ها شلوغ شد و صدای اعتراض آموزش و پرورش را درآورد. این اتفاق مقدمۀ شکل‌گیری چاپخانۀ افست شد، به مدیرعاملیِ صنعتی‌زاده. سهام انتشارات را هم به ناشرانی سپرد که برای فرانکلین کتاب چاپ می‌کردند، همه به غیر از خودِ صنعتی‌زاده. او بعدتر و در پی مشکلاتی که برای تأمین کاغذ در کشور به وجود آمد، کارخانۀ کاغذ پارس در مجموعۀ نیشکر هفت تپه را به راه انداخت که هشتاد درصد مواد اولیۀ تولید کاغذ را از ضایعات نیشکر تأمین می‌کرد و فقط به واردات 15 درصد از این مواد نیاز بود. 


اهمیت فرانکلین برای صنعتی‌زاده همچون همان میزان حساسیتی بود که او برای صنعت نشر کشور به خرج می‌داد؛ اگرچه فرانکلین شاخه‌ای از یک کمپانی اصلی بود اما همواره از آن جلوتر حرکت می‌کرد. تاجایی که حتی به دفتر مرکزی پول قرض داده بود. آن هم چند صدهزار دلار. فرانکلین نیویورک اما دو سال پرداختِ این بدهی را به تعویق انداخت. صنعتی‌زاده نیز در مهمانی لیندون جانسون از فرصت اعتراض استفاده کرد.

«جانسون نطق مفصلی کرد که ما اینجا چنین کردیم و آن‌جا چنان کردیم. من هم زدم روی میز، گفتم من از جاهای دیگر خبر ندارم ولی تا آنجا که موضوع به ما مربوط می‌شود، نه تنها چیزی به ما نداده‌اند، چندصدهزار دلار ما را که قرض کرده‌اند پس نمی‌دهند.»

او اندکی بعدتر نیز سکان فرانکلین را به علی‌اصغر مهاجر سپرد، هرچند که او کشتی‌بانی به مهارت صنعتی‌زاده نبود و قضاوت‌ها در موردش بسیار است. 


همایون صنعتی‌زاده پس از سال‌ها فعالیت که در ایام پایانی عمرش به کشاورزی در کرمان محدود شده بود، در تاریخ چهارم شهریور 1388 درگذشت و در دهستان لاله‌زار کرمان آرام گرفت. گفتنی است که نقل قول‌های مربوط به او از کتاب «از فرانکلین تا لاله‌زار» برداشته شده است. 

 

نویسنده: مهدی نوروز
 

دیدگاه شما
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
کد امنیتی