loader-img
loader-img-2
کاندید یا خوشبینی/ آیا جهان واقعا سراسر خوشبختی و خوبی است؟

به گزارش انتشارات علمی و فرهنگی: کاندید با دقت وافر گوش فرا می‌داد و از روی سادگی همه را باور می‌داشت؛ زیرا دوشیزه کونه‌گوند در نظرش بی‌نهایت خوشگل می‌آمد، گو آنکه هرگز جرأت نیافته بود کلمه‌ای به او ابراز دارد. او چنین می‌پنداشت که بزرگترین خوشبختی‌ها آن است که انسان بارون تا ندرتن ترانخ به دنیا آید؛ دوم آنکه جای دوشیزه کونه گوند باشد؛ سوم آنکه هر روز او را ببیند و چهارم آنکه پای درس استاد، پانگلوس بزرگترین فیلسوف استان و بعد بزرگترین فیلسوف روی زمین بنشیند.

روزی گونه‌گوند گردش کنان گذارش از کنار کاخ به بیشه کوچکی که آن را پارک می‌شمردند افتاد و در لای بوته‌ها چشمش به دکتر پانگلوس افتاد که داشت به ندیمه مادرش که دخترکی موخرمایی و بسیار زیبا و رام بود، درسی از فیزیک عملی می‌داد و از آنجا که کونه گوند در کسب علوم استعدادی سرشار داشت بی‌آنکه دم زند به تماشای آزمایش‌های مکرری که خود تنها گواهش بود پرداخت و در نهایت وضوح دلیل قاطع آقای دکتر معلولها و علتها را نگریستن گرفت.

پس با دلی آشفته و اندیشناک راه خانه پیش گرفت، شوق دانشمندی سراپایش را فرا گرفته بود، فکر می‌کرد من هم خوب می‌توانم برای کاندید جوان دلیلی کافی باشم، همچنان که او نیز برای من دلیلی کافی است. هنگام بازگشت به کاخ در راه به کاندید برخورد و سرخ شد کاندید هم سرخ شد، گونه‌گوند با صدایی بریده بریده سلامش گفت و کاندید بی‌آنکه بداند چه می‌گوید با او به صحبت پرداخت.

فردای آن روز پس از صرف ناهار همین که از سر میز بلند شدند، گونه‌گوند و کاندید خود را در پس پرده‌ای یافتند، گونه‌گوند دستمالش را رها کرد، کاندید آن را برداشت، دختر با سادگی دست او را گرفت جوان هم از سر صدق با تندی و گرمی و لطف خاصی دست او را بوسید، دیدگان آنها فروزان گشت، زانوانشان به لرزه افتاد و دست‌هایشان راه خود را گم کرد؛ جناب آقای بارون تا ندرتن ترانخ از کنار پرده گذشت و از مشاهده آن علت و این معلول با چند اردنگی...

کاندید که از بهشت زمین رانده شده بود اشک ریزان یک چند بی‌آنکه بداند کجا می‌رود راه پیمود و دیدگانش را که به آسمان انداخته بود بیشتر به سوی زیباترین کاخ‌ها که دلرباترین دوشیزگان را با خود داشت، می‌گردانید؛ میان کشتزارها در بین دو شیار سر بی‌شام بر زمین نهاد، دانه‌های درشت برف به زمین فرو می‌آمد. فردای آن روز کاندید لرزان و سرمازده در حالی که هیچ پولی نداشت و از گرسنگی و فرسودگی به جان آمده بود، خود را به شهر مجاور به نام والد برقوف - تراریک - دیکدورف رسانید. با حالتی نزار پشت در میخانه‌ای توقف کرد دو مرد آبی پوش او را دیدند. یکیشان گفت: «رفیق چه جوان خوب روی و خوش اندامی است. پس نزدیکش شدند و با کمال ادب به ناهار دعوتش کردند کاندید با فروتنی دل نشینی گفت: «آقایان، التفات شما زیاد آخر من چیزی ندارم....

کتاب کاندید، رمانی فلسفی نوشته‌ی ولتر است که اولین بار در سال 1759 به چاپ رسید. این کتاب نوشته فرانسوا ولتر و ترجمه جهانگیر افکاری است. این کتاب در سال 1403 توسط انتشارات علمی و فرهنگی، به چاپ ششم رسید. شما برای خرید این کتاب می‌توانید به کتاب فروشی های این انتشارات یا سایر کتاب فروشی‌ها مراجعه و یا به صورت آنلاین، تهیه کنید. 

دیدگاه شما
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
کد امنیتی