مادرم
صبحانه موهایم را شانه می کرد و می بافت ؛ جوراب های صورتی ام را پایم
می کرد ؛ اسماء را به دستم می داد و می گفت (( یک وقت از کوچه بیرون نروی ها !
همین نزدیکی ها بازی کن ! ))
بعد از خانه بیرون می آمدم و توی کوچه های خاکی قانا با نعیمه و بقیه بچه ها
بازی می کردیم ..
دیدگاه شما
نظرات کاربران ( 0 نظر)