پوپک و پنجره شمیز چ1 840,000 ریال
پوپکبرایخوابیدنآمادهشدهبودکهناگهانصدایی
شنید:«سلام!»
فکرکرداشتباهشنیدهاست.اینموقعشبکی
بودکهبهاوسلاممیکرد؟
« باتوهستم.چراجوابسلاممرانمیدهی؟»
پوپکنگاهیبهاطرافشانداخت.آنوقتشب
تویاتاقغیرخودشکسینبود.
« اگرپردهراکناربزنیحتماًمرامیبینی!»
پوپکبهسویپنجرهرفت.ازوقتیمادرپردههای
اتاقشراعوضکردهبود،اوکمترپایپنجرهمیرفت.
بندابریشمیپردهرابهطرفخودشکشیدوپردة
کرکرهایبیصداجمعشدوبالارفت.چشمشافتادبه
ماهگردودرخشانکهوسطآسمانمیانستارهها
نشستهبود.
دیدگاه شما
نظرات کاربران ( 0 نظر)