سلیم گفت شب های طرابلس همین جوری وحشت دارد تو را خدا تو یکی ما را
نترسان تا آخر شیفتمن می لرزند توی اتاق پانسمان تا زود است برود بالا ها در یک
اقلیم دیگر من خودم بارها خواب دیده ام تاجری هستم در محله چهل دزد بغداد میدانی
که پدربزرگم بارها به عراق رفته بود توتون تجارت میکرده بدبخت نمی دانستی روز
نو میشود عملی ظلم بارها خوابش را دیده ام که آنجا بودند یک مرد شبیه محله
خودمان درست است که سالها از آن خبری ندارم اما دیواره هایش مثل همان دیواره
کوچه ها و هوایش خانه هایش…
دیدگاه شما
نظرات کاربران ( 0 نظر)